تاریخ و موجبات

موفقیت ما در وحدت هم جانبه ما است

 

چرا بنیاد گذاری سمک ؟

معقوله است که میگویید :  موفقیت همه جانبه در اتحاد و اتفاق ماست!

از زمانی که من خوب و بد روزگار را فهمیده ام از کمک به دیگران احساس مسرت و آرامش میکنم و این عمل را بهتر از هر چیز دیگر میدانم!

در آن زمان که ادامه تحصیل برایم در شهر ناممکن شد به زادگاه پدری خویش برگشتم،  جای که از اشغال و تسلط رژیم کمونیستی وقت آزاد بود و مناطق مذکور از طرف مخالفین روسها و رژیم وقت اداره میشد. من زیاد سعی کردم که در کورس های زبان عربی و انگلیسی شرکت نموده این دو زبان را فرا گیرم اما در آن زمستان روسها و رژیم وقت آنقدر بمبارد میکردند که از ترس بمباردمان آنها کورس های مذکور بسته شدند و من نتوانستم به آرزویم نایل آیم.

به دلیل نبود یک مصروفیت سالم همیشه با مردم قریه در کارهای اجتماعی کمک میکردم تا ازیک طرف از بیکاری نجات یافته باشم و از طرف دیگر ازین کار لذت میبردم و برایم بسیار خوش آیند بود.

بعد از مدتی ازطرز زندگی بدون کار و مصروفیت خسته شدم و به دنبال کار و پیشرفت در زندگی یکنواخت و مملو از ترس جنگ و بمباردمانها به پاکستان و از آنجا نیز به ایران مهاجر گشتم.

بعد از یک مدت زندگی کردن در ایران با یک افغان به اسم ابراهیم ازبک آشنا و دوست شدم ، او ازمن خواهش کرد که در کار دست فروشی همرایش شریک شده و در ضمن کمک اش کنم که از استعمال مواد مخدر نجات یابد .

من در آنزمان تقریبآ ۱۹ ساله بودم ،  همرایش وعده کردم و به وعده خویش وفا کردم و او را با کمک بعضی دوستان جدید ازین عادت تباه کن او را نجات دادیم،  بعد از مدتی مادر همین دوستم از افغانستان به پاکستان آمده بود که یگانه فرزندش را ببیند،  و از طریق کدام رفیق پسرش شماره تیلیفون دوکان آقا رضا که یک دوکان عطاری داشت را پیدا کرده بود، آقا رضا یک ایرانی مهربان و با احساس عمیق انسانی بود، تمام اقارب که از پاکستان برای ما زنگ میزدند به شماره تیلیفون دوکان آقا رضا زنگ میزدند!

آقا رضا صدایم کرد و گفت: بیا که از پاکستان مادر دوست ات زنگ زده!

وقتی همرایش صحبت کردم فهمیدم که مادر ابراهیم است،  یگانه آرزوی زندگی اش دیدار دوباره یگانه فرزندش بود،  او از من خواهش کرد که به هر طریق ممکن پسرش را تشویق و حتی مجبور بسازم تا نزد مادرش برگردد،  من هم قول دادم که این کار را میکنم!

بعد از مدت دو هفته تمام وسایل اطاقم را به فروش رساندم با یک مقدار پول پس انداز که داشتم همه را در دست دوست ام ابراهیم داده و یک هفته بعد دوستم نزد مادرش در پاکستان بود.

احساسی که ازین بابت بمن دست داده بود نه قابل توصیف است و نه هم قلم من قادر به نوشتن آن است .

بعد از مدتی از طرف فامیلم نامه ای دریافت کردم که داستان زندگی یک فامیل یک افغان در آن تحریر شده بود که یک عضو فامیل شان باوجود سپری کردن دوره محکومیت در یک زندان،  چندین ماه بود که بخاطر ۷۰ هزار تومان جرمانه نقدی هنوز در زندان به سر میبرد،  بعد از پرسان وجویان او را در زندان شهر بندر عباس پیدا و ملاقات کردم او باشنده گلبـــهار ولایت پـــروان بود،  به کمک و مساعدت دیگر افغانها بعد از تحویل کردن جرمانه نقدی ، او رها شد و بعد از مدتی او را نیز به خانواده اش در افغانستان فرستادیم.

کمک به دوستان و آشنایان را وظیفه اخلاقی خود میدانیستیم ،  هر یکی از دوستان ما که به کدام مشکل روبرو میشد به ما چند نفر مراجعه میکرد و ما هم با استفاده از تمام توان مالی و روابط اجتماعی خود برای حل مشکلات طرف مقابل راه حل معقول پیدا میکردیم .

سه جوان دیگر بنام های عبدالغفور،  فیض محمد و خواجه ازجمله دوستان ما بودند که یکی به هیروین و دو نفر شان به تریاک معتاد بودند،  همرای شان صحبت کردیم و آنها را قانع ساختیم که باید ازین عادت خانمانسوز به مساعدت ما خود را نجات بخشند،  بلاخره قبول کردن و آنها را ازین عادت جهنمی نجات دادیم و به زندگی عادی خود برگشتند.

زمانی که روسها مجبور به ترک افغانستان شدند و هم پیمانانشان قدرت را به گروهای مختلف مجاهدین رها ساختند ،  بسیاری از مهاجرین دوباره به افغانستان برگشتند که من هم از جمله آنها بودم.  وقتی به افغانستان برگشتم در امتداد راه , بر روی تمام در و دیوار علامات جنگ های سنگین قابل مشاهده بود،  اکثریت مردم بیکار بودند و کسانیکه قبلا در مزارع خود مصروف کار بودند آنها نیز به جمع بیکاران پیوسته بودند چون سالها بود که برف و باران کافی نباریده بود به همین دلیل مشکلات مردم چند برابر شده بود.

من و امثال من که به هزاران امید به کشور خود برگشته بودیم و این حقایق تلخ را دیده و آنرا درک کردیم ، خود را به هر کار شاقه آماده نموده بودیم!

من در ایران کار خیاطی و ترمیم ماشین خیاطی را فرا گرفته بودم و زمانی که در منازل دوستان و اقارب ماشین خیاطی خراب میشد من باکمال حوصله آنرا دوباره ترمیم میکردم.

روزی با خود فکر کردم که ازین کار منحیث یک کسب استفاده کنم،  همین کار را کردم و مدت دوسال تقریبآ نیم از ولایت خود و یک بخش از ولایت همجوار را نیز قریه به قریه زیرپا گذاشتم و یک مقدار درآمد نیز بدست آوردم.

بدبختانه که وضیعت مالی مردم روز به روز رو به وخامت میگذاشت و وضع ما نیز بهتر ازآنها نبود که بتوانیم کسی دیگری را کمک نماییم .

خوب به یاد دارم که مدت یکماه در منزل خود روغن نداشیم که چیزی همرایش بپزیم،  با وجود اینکه قریه برای ما جای محفوظ و امن بود اما نظر به بعضی مشکلات و آینده اولادهایم تصمیم گرفتم به شهر کابل نقل مکان نمایم،  همین کار را کردم و در شهر کابل به مساعدت و ضمانت خواهر زاده ام داود خان از مغازه دارها اجناس عمده خریداری میکردم ودر منطقه ده افغانان کابل بطور پرچون بفروش میرسانیدم و درضمن دو نفر از کودکان پلاستیک فروش یا آب فروش را بطور شاگرد نگهداری میکردم که از یک طرف به آنها کمکی کرده باشم و از طرف دیگر اجناس مرا زیر نظر داشته باشند که از گزند دزدان در امان باشد.

یکسال به همین منوال گذشت، بالاخره به این نتیجه رسیدم که زمینه تحصیل برای اطفال ام درین شرایط مساعد نیست و من تصمیم گرفتم که باید خانه،  فامیل و کشورم را ترک نمایم تا بتوانم فامیلم را کمک نمایم.

در مسیر راه آمدن به ترکیه چند نفر از هم ولایتی های من همرایم یکجا شدند و بعد از یک شب پیاده روی شب دوم قاچاق بران برای ۴۸ ساعت ما را تنها گذاشتند و فرار کردند!

در نیمه های شب اول بچه های هم ولایتی و قریه ما هر کدام به نوبت آرزوهای شان را بیان میکردند تا اینکه نوبت به من رسید. من برایشان گفتم که اگر خواست خداوند (ج) بود و ما به مقصد خود به خیر رسیدیم و صاحب یک کار و درآمد شدیم هر کدام ما به فقرا قریه خویش کمک میکنیم.  اما فردا  آنروز بعضی از همراهان ما از دست گرسنگی و خطر مرگ از بابت سرمای شدید خود را داوطلبان به پلیس ترکی تسلیم کردند و دوباره به ایران برگشتانده شدند.

شب دوم قاچاقبران آمدند و در مورد افغانستان،  امریکا و طالبان چیزی میگفتند ولی ما هیچ کدام زبان ترکی یا کردی نمی فهمیدیم که بفهمیم موضوع از چی قرار است.

بعد از ۱۱ روز پیاده روی شبانه در کوه ها صعب العبور به شهر وان ترکیه رسیدیم و بیشتر از بیست روز در شهر وان معطل شدیم  و تقریبآ یکماه بعد به شهر استانبول رسیدیم،  در آنجا فهمیدم که چرا قاچاقبران یکماه قبل ما را ۴۸ ساعت در کوه ها رها کردند،  چون در آنروز حمله به برج های تجارتی نیویارک به وقوع پیوسته بود.

من بعد از هفت برج سفر مملو از مشکلات و خستگی به کشور ناروی رسیدم ،  همراهان دیگر ما کسی به انگلستان  و یکتعداد دیگر به آلمان،  هالند و فرانسه رفتند و آرزوها همانطور در قلب ها ناگفته ماند.

در کشور ناروی برای مهاجرین جدید یک مقدار پول جهت مواد خوراکی و دیگر مایحتاج زندگی میدادن که من سعی میکردم یک مقدار از آن پس انداز نموده به خانم و اولادهایم کمک نمایم،  گاهگاهی نیز یک یا دو ساعت کار بدست ام میآمد و مزد بدست آمده از کار های مذکور را نیز جمع آوری نموده به فامیل ام میفرستادم.

بعد از مدت ۱۳ ماه نظر به قانون دوبلین که اولین کشور پناهندگی من کشور اطریش بود،  به کشور اطریش برگشتانده شدم و بعد از مدت تقریبآ ۵ سال موفق به دریافت حق پناهندگی شدم،  این مدت انتظار طولانی شاید از بد ترین ایام پناهندگی من تا امروز بود،  با سعی و تلاش خستگی ناپذیر با مشکل میتوانستم خرچ فامیل ام را ذریعه یک ساعت یا دو ساعت و بعضآ یک روز کار  تهیه نمایم،  در غیر آن معلوم نبود که چی مشکلاتی گریبانگیر من میشد.

وقتی در پایان سال ۲۰۰۷ حق پناهنگی ام را بدست آوردم روز سوم بعد از انتریو برای خودم کار پیدا کردم که تا امروز در همان شرکت مصروف کار هستم.

با وجود اینکه کارم سنگین ، همراه با گرد و خاک و همیشه در آدرس های مختلف است اما من از آن کاملآ راضی هستم چون همکاران ام در شرکت با من برخورد متقابلانسانی دارند کی همین برخورد نیک همکارانم باعث شده که تمام سختی های کارم قابل تحمل گردند.

در کشور اطریش ظاهرآ ما زندگی آرام و عاری از ترس و وحشت داریم،  امکانات تحصیل،  بیمه صحی،  خانه های مدرن،  موتر و خلاصه تمام شرایطی که انسانها برای آرامش شان نیاز دارد با تفاوت بسیار اندک با یکدیگر موجود است،  اما حالت دل خراش زندگی اکثریت افغانها در داخل افغانستان بر سر هر انسان با احساس این امکانات و آرامش را حرام میسازد و آنها را وادار میسازد که برای تغیر این تراژیدی در حد وتوان خویش سعی نماید،  گرچه از سال ۲۰۰۸ به بعد ما نیز با کمک بعضی دوستان خیر اندیش برای یتیم ها،  بیوه ها،  معیوبین و اشخاص بی بضاعت کمک های نقدی و اجناس خوراکی تهیه و فرستاده ایم اما این کمک ها در مقابل این تراژیدی چهل ساله با هیچ برابر است. 

من برای بار اول در سال ۲۰۰۹ و بار دوم سال ۲۰۱۲ کوشش کردم که یک بنیاد خیریه را تهداب گذاری نموده و در ساحه کارم که اکثرآ وسایل و لباس ها را از خانه ها تخلیه میکردم و آرزو داشتم تمام آن وسایل و اجناس که یک انسان برای زندگی کردن نیاز دارد را جمع آوری نمایم  و بجای اینکه  آن را در موتر ها بار کرده به آشغال دانی های بزرگ دولتی دور بریزم، قصد کردم که لباس و وسایل که هنوز کاملآ قابل استفاده هستند را جمع آوری نموده و در کانتینر ها جابجا نمایم و به افغانستان برای فقرا و اشخاص مستحق بفرستم.

بدبختانه به دلیل ندادن رشوه و نداشتن واسط موفق به این کار خیر نه گشتم اما ناکامی را نه پذیرفتم بلکه این آرزو را همیشه در قلبم پرورش دادم،  تا اینکه در سال ۲۰۱۴ مرکز بزرگ کلتوری افغانها در شهر ویانا اطریش بنام

Großer Afghanischer Kultur Verein

بنیاد گذاری شد که با بنیاد گذاری این مرکز کلتوری روابط اجتماعی و شناخت ما با دیگر افغانها گسترش یافت که همین گسترش روابط و شناخت با یکدیگر باعث شد که با کمک یکدیگر یکبار دیگر کوشش نموده و یک بنیاد خیریه را بنیادگذاری نماییم.

اینبار من تنها نیستم ،  کتله قابل ملاحظ ای از افغانها که در مورد کمک به فقرا و مستحقین کشور شان یک فکر و یک نظر هستند و همه یک آرزو مقدس دارند ،  که همه باهم به همنوعان خویش در حد توان کمک کنیم .

ما اینک باهم یکجا شدیم و میشویم تا همه ما از توان فکری،  مالی و روابط اجتماعی خود استفاده کرده و در کمک رسانی هموطنان خویش سهم خویش را ادا نماییم.

به همین مقصد در اوایل دسمبر ۲۰۱۸ میلادی برای کسب اجازه نامه یک بنیاد خیریه به ادارات مربوط کشور اطریش مراجعه نمودیم و در اوایل سال ۲۰۱۹ میلادی بنیاد خیریه ما به اسم:

حفاظت از مادر و طفل افغان

Save Afghan Mother and Child

در جمع دیگر مؤسسات خیریه در کشور اطریش رسمآ ثبت و به کار خود آغاز کرد.

بعد از تماس های مکرر تیلفونی و بحث های مفید  توانستیم یکتعداد از خانم ها و آقایان خیر اندیش،  پاک نفس و با تحصیلات عالی را دورهم جمع نماییم و آنها را تشویق نمودیم که درین راه ما را همراهی کنند .

آنها نیز با سعی و تلاش خستگی ناپذیر موفق شدند یک مؤسسه خیریه را بنام

(مؤسسه توسعه تعلیم و اقتصاد مادر و طفل افغان)

Afghan Mother and Child Education Economic Development Organization.

( AMCEEDO)

در شهر کابل تهداب گذاری نموده و در برج فبروری سال ۲۰۱۹ رسمآ در جمع دیگر مؤسسات به کار رسمی خویش آغاز نمودند.

به امید پشتیبانی مالی و معنوی شما عزیزان!

بنیاد خیریه شما ( سمک)

Save Afghan Mother and Child